فرش در آینه ادبیات، فصل اول

توسط 7297
مروری بر جملات زیبای ادبی که نشان از جایگاه فرش و فرش بافی در ادبیات فارسی دارد

جهان بینی

آسمان را با دستانم بافتم 
بر چله ی ایستاده ی جهان 
آن زمان که 
در کنار جهان بینیِ بی رنگ یک بافنده 
شعر میخواندم

شعر از خانم سارا نوری

رویای آن دختر نارنج و ترنج...

چشمانم را می بندم

وبه نقطه ای دوردست، خیره می شوم.

به نقطه ای دور دور دور،

که نقشی زیبا، در ذهنم بیافرینم.

پشت شیشه

باران

ترانه می خواند.

نشسته پای دار قالی

دختری از تبار عشایر، که گلهای رنگارنگ بهار را

با گلهای رنگارنگ نارنج و ترنج و شقایق

ماندگار می کند.

دختر قالیباف، خستگی هایش را، رج می زندو

دلبستگی هایش را، می بافد.

دستهای تکیده دخترک سیزده ساله

برای لحظه ای سکوت می کند و

چشمهای خسته اش

آرام آرام به خواب میرود.

 

بافنده قالی

ای بافنده قالی

درتاروپود، اشک وآه سردم

رویایم، گلهای مریم، غمگینی ام  بباف

دردم گره گره بباف

رنگ قالی به شیرینی یک لبخند خیالی

بوی قالی عطراقاقی

طرحش به سادگی دلم، فصل آغارمن و تو

عمرم رابنشان برلب جویی

اشکم رابخندان به دلجویی

درنخ به نخش بنویس

گشته ام بی قرار

لحظه ای مستم وهوشیار

لحظه ای غافل ازحال و، غم خوار

می چرخد برمن دمی پریشان حالی

می نشیند برمن حرف های خیالی

لحظه های دلتنگی

**    **

ای بافنده قالی

گل بی بهارم

مراصداکن

رهایم کن ازاین بی کسی وخاموشی

 ازاین نیستی

پیوندم ده به نقش قالی

ثبت کن فصل دوستی

ترانه هایم رابرای توسرودم

شعر از شهریار خان محمدی

عشق روی دار قالی گل می دهد

به دارُ،چلهُ، تار و پودِ قالیِ نیمه تمام خیال چشم دوخته امُ...

گوش سپرده ام به زمزمه ی دخترک نقشه خوان که می خواند

سبز بزن، پس آبی.......

سپید بزن ،پس گلی......

زرد بزن، پس مِلی ......

اینگونه است که گره به گره ،رنگ به رنگ

تو را می بافمُ...

.

..

...

عشق روی دار قالی گل می دهد

 

کاریکلماتور قالی

بهترین جا برای تبعید زنبوران مجرم، گل های قالی است

 

 

گل های قالی

وقتی که خوابیم

گل های قالی را نمیبینیم

که رشد میکنند

و میخَزند روی زمین

تا ساقه هایشان برسد به پشت ِ پنجره

و شب را

تماشا کنند، و ماه را..

 

انسان های خوب

انسانهای خوب همانند گلهای قالی اند نه انتظار باران را دارند و نه دلهره ی چیده شدن ، دائمی اند !

آزاده ایرانی



نقش و نگار قالی

زندگی مانند نقش و نگارهای قالی ایرانی است که زیبا هست ولی درک معنای آن مشکل است.

آلدوس هاکلی (نویسنده و طنز پرداز انگلیسی که به عنوان یک روشنفکر در زمان حیات خود 1894 - 1963 شناخته شد)

 

ترنج فیروزه‌ای

چهار دور اتاق را گز می کنم 
گوشه به گوشه را
مرکب سیاه می ریزم
و شعرهای باطله ام را 
برای فاتحه نثارت می کنم
اما هیچ جا 
مناسب دفن تو نیست 
قالی خاکستری را کنار می کشم 
بهترین جاست 
یاد ترا 
زیر خاک قالی دفن می کنم 
اما
نمیدانم چه می شود 
که نام تو 
در میان این همه گلبوته های نارنجی 
همچو ترنجی فیروزه ای 
به روی قالی نقش می بندد

شعر از ا.کمالی(آذین)



گل قالی

گل قالی بعد تو پژمرد و مرد

نقش پای تو کجاست؟ نبض گل پژمرد و مرد

...

من نگویم که تو را دار زدن

بر لب جانانه هوشیار زدن

من نگویم نفس احساس نداشت

می و میخانه گل خار نداشت

همه دیدند و ندیدی چرا؟؟

همه خواندند و نخواندی چرا؟؟

گل قالی!دست عاشق کجاست

بنوازد نت جانانه کجاست؟

بعد تو نقش مرا خار زدن

با کس و ناکسشان دار زدن

گل قالی نفسم تازه بکن

دل عاشق دل دیوانه بکن

من نگویم که مرا نیست هوس

هوسی تازه بزن جای نفس

 

نیمه تمام

مثل قالی نیمه تمام

به دارم کشیده ای

یا ببافم، یا بشکافم

اول و آخر که به پای تو می افتم...

علی رضا حاجی بابائی

 

مادرم کیست؟کجائیست؟

مادرم، عطر نسیمی است که درباغ شکفت
مادرم، حرمت بغضی است که درناله شکست
مادرم، پیش رخش لاله به سجاده نشست.
مادرم یک شب رویایی بسیارقشنگ، ازدل قطره ی اشکی روئید
مادرم رویایی است،مادرم دریایی است.
مادرم هرچه که من میدانم،پشت درپشت دلش،عاشق یک تنهایی است.
مادرم یک عمری است، عاشق قالی هاست
عاشق رنگ سفید، عاشق رنگ سیاست
مادرم با تارش، خوانده صدپرده ی آواز پریشانی ودرد
مادرم باپودش، رفته تاناب ترین واژه ی اندیشه ی مرد.

مادرم، وای ببخش،کودکی می خواهد، عشق را شروع کند
درون عاطفه ره بازکند.
آه، من چه نادانم وخرد
گرخطی از دل تنهایی توبنگارم، حرمت درد تو رامی کاهم.
مادرم می خندی، نسترن می شکفد، مادرم می گریی، دل نی می شکند
مادرم میدانم، گونه ات حسرت یک بوسه ز شیوا دارد.
مادرم بازبدان، تانشینم درخاک
همه ی هستی تو، درکنج دلم جا دارد.

 

 

شاپرک و گل های قالی

شاپرک از لای در وارد خونه شد و روی مهتابی نشست .از اون بالا چشمش افتاد به زمین و چندین گل زیبا دید که انگار روی زمین پهن شده بودند. گلها انقدر قشنگ بودند که شاپرک با خودش فکر کرد تا حالا تو هیچ باغی گلهای به این قشنگی ندیده . گلهایی که شاپرک روی زمین دید هر گلبرگشون به یه رنگ بود . نارنجی ، نیلی ، بنفش ، آبی ، قرمز ، صورتی و ...

شاپرک انقدر ذوق کرده بود که دیگه از حضور آدمهای توی خونه نمی ترسید . چندین بار سعی کرد بره و روی گلها بشینه اما هر دفعه یکی جیغ می زد و شاپرک از نیمه راه برمی گشت .

طفلکی از دست این جیغ جیغو ها مجبور شد تا آخر شب رو مهتابی بشینه و منتظر بشه تا اهل خونه بخوابن . کم کم عقربه ساعت تکون خورد و رفت روی ساعت ده و همه به رختخوابشون رفتن. و انتظار شاپرک تموم شد

شاپرک آروم صدا زد سلام . ببخشید شما هنوز بیدارید ؟ مهمون نمی خواهید؟

گلها به شاپرک لبخند زدن . شاپرک با تمام سرعت از اون بالا شیرجه زد روی زمین و روی اولین گل نشست . شاپرک می خواست بوی عطر گل رو با تموم وجودش استشمام کنه اما با اولین نفس ،چنان بوی بدی به مشامش رسید که حالش بد شد . شاپرک به سرعت از جاش بلند شد و روی گل بعدی نشست .اما اون گل هم همینطور بوی بدی می داد . شاپرک روش نمی شد به گلها حرفی بزنه اما تحمل بوی بد گلها رو هم نداشت .

گلها که خودشون همه چیزو می دونستند از شاپرک عذر خواهی کردن و به شاپرک  گفتند ما گلهای فرش هستیم و همیشه زیر پای آدمها قرار داریم . ما به خونه ی آدما خیلی صفا و زیبایی می بخشیم ولی بعضی از آدما فقط بوی بد پاها و جوراباشونو به ما منتقل می کنن. مثل همین نیما که پسر این خانواده است .

 خودمون بارها و بارها دیدیم که مامان و باباش بهش نصیحت می کنن پاهاشو بیشتر بشوره و جوراباشو عوض کنه اما کو گوش شنوا؟

شاپرک دلش برای گلهای قالی سوخت و تو راه برگشت در گوش نیما گفت حیف این گلهای قالی !

داستان از انسیه نوش آبادی


دار قالی یا دار فـانـی ؟

زندگی مثل بافتن یک فــرش پر نفش و نگارست و هر روزش به یک گره ای میماند که  سه نخ صبح و ظهر و شب عمود شده بر یک دار بزرگ را بهم گره میزند. و ما به وسیله گذران عمـر آنها را بهم پیوند زده یک روز زندگی  میـخوانیم و در آخر با شـانه قالیبافی گره ها را محکم می کنیم و به ردیف دیگر رفته و آنرا روزی دیگر می نامیم.

 پـس اگر امروز از هر گــره ای که میزنی لذت نبری و برای لذت بردن از زندگی منتظر باشی تا یکروز بافتن قالی ات تمام شود آنروز دیر یا زود خواهد رسید ولی تو هرگز فرصت لذت بردن از زندگی را نخواهی یافت زیرا که قالی بافته شده را بلافاصله از دار قالی پایین کشیده و بیرون خواهند برد و تو دیگر هرگز آنرا نخواهی دید و آنگاه با خودت می اندیشی که آیا به راســتی این دار قالی بود یا دار فـانـی ؟

شاید اگر قبل از تجربه باور میکردیم که قالی زندگی را فقط یکبار میتوان بافت آنرا زیباتر  می بافتیم.

شاید اگر باور می کردیم که قـالی زندگی امروز ما بر کف دالانهای تاریخ فــردا انداخته خواهد شد تا آیندگان بر روی آن قدم بـزنـند آنرا محکمتر می بافتیم.

شاید اگر باور میکردیم که گره های صبح و ظهر و شب زندگی امروزمان را در موزه تاریخ فردا به نمایش خواهند گذاشت هنرمندانه تر می بافتیم.

چــه حـقـیـقـت ســاده ای ســت کـه یکـبار بیـشـتـر زنــدگی نخــواهیـم کـرد.

و چه مشکل پیچیده ایست که چنین حقیقتی را هر چند که مـیـپـذیـریـم ولی نادیده  میگیریم.

کلام خداست که می فرماید:

انسان در این دنیای جسمی و مادی مثل بادی است که یکبار می وزد و دیگر به اینجا بر نمی گردد.

 

خدای تنهایی من ...

الهی !!!!

خدای تنهاییِ من......

چه بسا هر گره ای که در کار من می اندازی

همچون گره های قالی باشد که با آنها برای

سرنوشتم نقشی زیبا بیافرینی

آمین.......

از وبلاگ فریاد دل سکوت است

گل قالی

گل سرخی شکفته توی این قالی

یه ورش سبز و کبود اون ورش آبی

می شینم و می بافم همچین و همچون گل قالی

خوب و عالی توی این صحرا

می بافم دونه به دونه تک و تنها توی این سرما

قالیمو بردن، گلمو چیدن، گل قالیم کو آخ اونو دزدیدن

رو گلم پا می ذاره سگ پشمالو

ریشه هاشو می کشه گربه پررو

می شینم و می بافم یک گل دیگه واسه مادر که دیگه خسته س

دوتا چشماش پر آبه رنگ خوابه هردوتاش بسته س

رو کوها برفه همه خوابیدن گل قالیم کو آخ اونو دزدیدن

از وبلاگ من و راشا تمشکی

 

قـــــــالی

دلم تنگ شده برای دار قالی

برای گلهای قشنگی که همیشه حسرتش توی دلم مون بود که تا کی ...

دلم تنگ شده برای شفتالویی که به مناسبت رسیدن به نیمه قالی مامان خرید

دلم برای جنگ و دعواهای بچه گانه کارگاه قالی تنگ شده

دلم برای تاروپودی که تا بالا می امد جانم بالا می اومد ...

برای چرت 10 دقیقه ای که تمام خستگی یک شیفت کار و قالی بافتن رو از تن بیرون می کرد ...

برای دیدن پرین و فوتبال لیستها آخر کار ...

برای گریه های روی دار قالی ..

برای امیدی که داشتم دلم تنگ شده

امیدی که آخر قالی باف نمی مانم درس می خوانم و راحت می شوم ...

الان درس خواندم و مدرک گرفتم و قالی رو کنار گذاشتم و پشت میز نشین شدم

اما با دنیایی استرس و توجیه و .... دست و پنچه نرم می کنم

دلم لک زده برای راحتی قالی بافتن

نوشته طیبه ایزانلو / وبلاگ مالیات هستی

 

قالی

روزجمعه باز فرصتی دست دادتا دوباره سری به روستا بزنم..ودرمیان همه چیزهای دوست داشتنی آنجا٬شاید بیش از هر چیز دیگر این دار قالی مادر بود که مرا مجذوب خود کرد..تازه فهمیدم که چرا مادر با وجود مخالفت ما این همه اصرار داشت که دار قالی در خانه اش سرپابماند.. برای اووبسیاری همچون او٬قالی یک دلبستگی است٬یک عشق است.

و استواری و قد کشیدن آن شاید٬برای آنها نماد زندگی است

برگرفته از خاطرات م ر ل

 

رج به رج موی تو را بر دار قالی می کشند

رج به رج موی تو را بر دار قالی می کشند
یا که بر بوم از تو تصویری خیالی می کشند

با کمی خرما و مشتی خاک و چندین خوشه عشق
بر تنت پیراهنی از نخل و شالی می کشند

هر طرف ارباب ها محض تصاحب کردنت
نقشه ای از جنگ های احتمالی می کشند

ای بهار رهگذر ! با رفتنت نقاش ها
سرنوشت باغ مان را خشکسالی می کشند

بعد از آن دیگر به جای شمع دانی های سرخ
در کنار پنجره گلدان خالی می کشند

بال در می آورم تا سر بکوبانم به طاق
هر کجا یک جفت ابروی هلالی می کشند...

شعر از امیر توانا املشی



قالی ام رنگ باخته است

درد از تحمل نگاه مرده ها نیست

فرقی نمیکند کدام دست کدام گره را بزند

درد ترسیدن از گره زدن به آرزویی که رویات باشد

ترس از شامی که حتی در

متن زندگیت مرا نمی کشانی

قالی م رنگ باخته است

با این همه ماهی مرده

چه کس جلاد این بازی ست

که موهای لختم را گره میزند به داری

که مرگم برای تو خاطره باشد.

شعر از شهدخت رحیم پور

 

منبع: http://mirzacarpet.blog.ir

 

نوشته‌های مرتبط
ارسال نظر
پاسخ دهید

حساب کاربری

فهرست

یک حساب کاربری رایگان برای استفاده از لیست علاقه مندی ها ایجاد کنید.

ورود به سیستم